مــــــــــــهـــــــــــــــــــرانمــــــــــــهـــــــــــــــــــران، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

پــــســـرم تـــــاج ســــرم مهران

مهران مهربان

سلام مهران مهربان  هفته گذشته پنج شنبه    جشن عروس دعوت کردن بودیم من از صبح می گفتم با شما چکار کنم که گریه نکنید وقتی رفتیم مهمانی خواب بودید وقتی بیدار شدید بیشتر میخندیدید خیلی پسر خوبی  بودید  وقتی عروس قر میداد شما واقعا خوشحال بودیدو تا اخر مهمانی ما را اذیت نکردید جمعه بعد از ظهر هم جشن سیسمونی عمه ات بود که شما بازم پسر خیلی خوبی بودید  و مامانی را اذیت نکردید  مهران گلم یه اداهایی از خودت درمیاری که من میخوام شما را بخورم  دوست دارم شما را فشار بدم خوب این کارها را نکن دیگه این لبت را هزار مدل میکنی  یا خیلی خوشحال باشی محکم میزنی روی رون های پات خیلی خوردنی هستی کار دیگه شما بشین ...
28 بهمن 1392

عکس های مهران 4

  مامان جان شما عاشق بشقاب سبزی هستید     اینم یک ثانیه بعد بشقاب خالی     منتظر عکس های جدیدتر باشید ...
22 بهمن 1392

سرماخوردگی پسرم تاج سرم

سلام مهران مامان      خوشکلم       هم نفسم پسر گلم شنبه پیش سرما خوردی و شبش شما را بردیم دکتر تو تا شربت داد دو روز که گذشت احوال شما بدتر شد و سرفه های وحشتناک میکردید گفتیم بهتر میشید که بهتر نشدید. دیگه سشنبه شما را بردیدم دکتر که گفتند باید بیمارستان بخوابید که من قبول نکردم شما را بیمارستان بخوابانیم برای شما دارو که قرص  امپول شربت و اسپری برای شما نوشتن و  وقت نوشتن دارو به شما نگاه میکرد خیلی تکید کردن که باید بیمارستان بستری شوید و بابا هم خیلی اسرار داشت که شما را بیمارستان بخوابانیمدکتر  گفت که اگر بیمارستان نخوابیدید فردا هم بیارید که من ببینمش . شب شما را بردیم خانه بابا...
13 بهمن 1392

از پسرم بگم و باباش و لب تاب

سلام مامان جان امروز چهار ماه و یازده روزت هست  از دیروز سرما خوردی دکترت بردیم انشالله زودی خوب بشی تا خوب نشدی از خانه بیرون نمیریم سرفه های بدی هم میکنی  قربونت برم  از بابایی بگم دیشب قبل از خواب زیر متکاش  کلاغ بوقی کذاشتم وقتی خوابیدصدایی بوقش بلند شد که من خیلی خندیدم  .  نصف شب بود که شما تو خواب گریه کردید و ارام شدید یک ربع که میشه صدایی از شما نمیاد بابا از خواب بلند میشه چرا صدا نمیکنید که دنبال سرت میگرده که نمیبیند میاد بالا سرت میبیند کلاه تا نصف صورت شما راگرفته و خواب خوبی بودید  دیشب بابا اره حسابی حرص کرده بود من که نه گریه شما را فهمیدم  نه متوجه چیزی شدم . راستی بابا به شما میگه ...
6 بهمن 1392
1